شخص محترم: الو شمسی خانم خوابیدی؟
شمسی خانم: سلام. خواب!!!!!!! ساعت 3 بعد از ظهره من تو شرکتم. بفرمایید.
شخص محترم: یه اس ام اس اومده که از حسابم پول برداشت شده.
شمسی خانم: خوب از کدوم بانک اومده؟ لطفا بخونید ببینم چی نوشته.
شخص محترم: پارسیان. همون حسابم که آخرش 2 هست.
شمسی خانم: من که شماره حساب و کارت شما رو حفظ نیستم. حالا بخونید ببینیم چی شده.
شخص محترم: قاطی بقیه اس ام اس ها شده نمی تونم پیداش کنم.
شمسی خانم: من الان سرم شلوغه سر فرصت پیدا شد دوباره زنگ بزنید.
بوق قطع تلفن
یه همکار زبون نفهم هم این وسط زنگ میزنه و چند تا سوال دری وری همیشگیش رو می پرسه.
همزمان آقای مدیر هم دستور پشت دستور صادر می فرمایند.
دوباره تلفن زنگ میزنه:
شخص محترم: اس ام اس رو پیدا نمی کنم. برم از کارتم یه موجودی بگیرم.
شمسی خانم: خوب بفرمایید.
شخص محترم: رمز دوم میخواد؟
شمسی خانم: نه همون رمز کارت کافیه؟
شخص محترم: ..........
شمسی خانم: .........
شخص محترم: ..........
شمسی خانم: .........
شخص محترم: ..........
شمسی خانم: .........
میگم که چرا وقتی فیلم میبینم یا کتاب میخونیم تو داستان برای شکستها و ناکامیها نمونه واقعی تو زندگی خودمون یا دیگران پیدا میکنیم ولی از ثروت و موفقیت و خوشبختی نه؟؟؟ خوب همیشه که آدم نباید سوال علمی داشته باشه یه وقتایی هم سوالهای پیش پا افتاده پیش میاد خُب.
از اول اردیبهشت ماه سعی میکنم تو هفته سه چهار روزی رو عصرها برم پیاده روی. از اونجایی که اطراف خونه مملو از مکانهای تجاری است نتیجه این میشه که تو کل منطقه یه عدد شبه پارک داریم که رو تابلو ورودیش نوشته 18000 متر مربع. حالا تو این یه وجب جا همه اهالی محل از بچه 2 ساله تا بزرگسالان 80-70 ساله حضور دارن. میمونه محیط دور پارک که اگه پرش از مانع و دور زدن موتورسیکلتها و ماشین ها رو بلد باشی میشه با حرکات ژانگولر یه کمی راه بری. بنا به توصیه یه شخص محترمی قرار شده بنده حتما سعی کنم موقع پیادهروی یه دوستی هم همراه داشته باشم. خلاصه دیروز افتخار نصیبمون شد و با یکی از دوستان پیادهروی کردیم. دیگه آخرای کار بود که من احساس کردم که کسی بهم نزدیک میشه و همون موقع هم تماس دستی رو احساس کردم. چنان جیغی کشیدم که دوستم و اون آقا و خلاصه هر کی در اطراف و اکناف بود یه متری پریدن هوا. بیچاره آقاهه بهش برخورده بود و گفت این چه رفتاریه خانم؟ خوب یکی نیست بهش بگه بابا شمسی خانم از این که کسی پشت سرش راه بره احساس ناامنی میکنه. دست خودش که نیست ترس از دوران بچگی هست. خوب شما جای من: یکی از پشت بهتون نزدیک شه که معلوم نیست با خودش حرف میزنه یا موبایلش بعد هم یکی دیگه شما رو بکشه یه طرف دیگه که با آقای محترم برخورد نداشته باشید کاری جز جیغ زدن باقی می مونه؟ بعدش طرف دیگه کلا از تو پارک محو شد. فک کنم اونم ترسید فرار کرد. به دوستم گفتم اگه این آقا وبلاگ نویس باشه امشب تو وبلاگش مینویسه زنها واقعا موجودات پیچیده ای هستن!!!
این روزها مدام هشدارهای مختلفی راجع به کمبود آب می شنویم. وزیر نیرو فرمودن که 12 شهر بزرگ در خطر کمبود آب و جیرهبندی هستن. خودم از دسته آدمهایی هستم که در مصرف آب اهل صرفه جویی نیستم اما چند وقتی هست که به نسبت قبل کمتر آب مصرف می کنم و بیشتر مراعات میکنم. به نظرم علاوه بر عدم مدیریت صحیح که الحمدالله در همه سطوح مملکتی وجود داره در بعضی موارد عدم همکاری مردم بیشتر به چشم میاد. مثلا برای چی باید حیاط و کوچه و پیاده رو رو هر روز با آب بشوریم؟ برای چی تو سازمان های دولتی هر روز باید ماشین مدیرعامل و معاون و ... شسته بشه؟؟ اگه این آدم ها قرار بود پول کارواش بدن بازم اینقدر تمیز و نظیف بودن؟؟ و ... این فقره هم مثل آشغال نریختن تو کوچه و خیابون هست که کاملا به سطح شعور و فرهنگ تک تک افراد جامعه بستگی داره. قول میدم که بازم بیشتر از گذشته در مصرف آب صرفه جویی کنم.
______________________________________________________
پ.ن1: دیروز روز آزادی خرمشهر بود. یاد همه کسانی که برای آزادیش از جان عزیز گذشتند گرامی.
پ.ن2: به نظرتون بهتر نیست پلیس ما کلا بره تو اینترپل فعالیت کنه (اشاره نامحسوس به دستگیری چند تا جو/و.ن شاد در 8 ساعت).