زندگی رو دور تند!

بالاخره امتحان‌های ترم  هم تموم شد. سال دیگه اگه اتفاق خاصی نیفتاده باشه احتمالا تو یه همچین تاریخی باید بنویسیم اینم از ترم آخر! به همین زودی گذشت. این ترم گذشته از درس‌های سختی که داشتیم با وجود دوستان جان اوقات خوشی رو گذروندیم. به نظرم دو تا رفیق برای باقی راه زندگی پیدا کردم. کاش به موقع رفته بودم دانشگاه. اما ذات پشت میز درس نشستن شیطنت هست و سن و سال نمی شناسه. فکر نکنم هیچ وقت از این تصمیمی هول هولکی که سال پیش برای ادامه تحصیل گرفتم پشیمون بشم. این ترم هم که برنامه‌ریزی دانشگاه اینقدر افتضاح هست که 4 روز باید برم و با کلاس داستان نویسی روزهای یکشنبه کلا زندگی میشه کلاس رفتن و آدم باکلاسی میشم :) از قرار هر چی بیشتر وقت داشته باشیم کمتر کار مفید انجام داده میشه و برعکس. اینقدر این دور تند زندگی خوش‌آیند هست که دیگه به آدم های بیهوده و افکار پوچ اجازه داده نمیشه که تو زندگی و اعصابت پیاده روی کنن. درس خوندن و مطالعه برای من مثل ورزش کردن هست. کارهایی که با انجام دادنشون فکر میکنم برای زندگیم کاری کردم و به خودم اهمیت دادم. میون همه این احساس رضایت که الان وجود داره فقط حسرت وقتی که برای آدم های پوچ و کارهای بیهوده صرف شد آزاردهنده هست. شاید هم باید اون اتفاق ها می افتاد که امروز این احساس رضایت به وجود بیاد. خلاصه که من از گذشت روزگار به این نتیجه رسیدم که هر کدوم باید کار خودمون رو کنیم وظیفه اون زمین زدن  و نقش من دوباره سرپا ایستادن و شروع کردن. تا حالا که هیچ کدوم کم نیاوردیم. میدونم روزگار حریف قدرتمندی هست اما من برای هر مشکلی بالاخره یه راهکاری پیدا می کنم. چقدر حرف زدم ! اینا باشه برای روزهای سخت پیش رو شاید انگیزه شدن :)

درد مشترک

روزهای یکشنبه یکی از این شبکه‌های خارجی برنامه ای داره که مردانی که اغلب در دهه سوم زندگی هستند و هنوز با زنی ارتباط ندارن و یا قبلا داشتن و سالهاست که تنها موندن رو به چالش می کشن. یه برنامه یک هفته‌ای براشون در نظر می‌گیرن و باعث میشن که تغییرات اساسی در زندگی یکنواخت و خطی اونها اتفاق بیفته. چیزی که تو این برنامه جالبه این که تنهایی در همه جای دنیا ظاهرا شکل یکسانی داره و همه رو یه جور عذاب میده و تو این مورد جهانی اولی‌ها و ما جهان آخری‌ها یکسان هستیم. با خودم میگم اگه کسی یه همچین مجوزی تو ایران داشت و می‌تونست این برنامه رو بومی‌سازی کنه چه بیزنسی پردرآمدی می‌تونست داشته باشه. من که اگه روانشناس بودم حتما همین کار رو می‌کردم. البته اون برنامه پولی از کسی نمی‌گیره ولی فکر کنم همین قدر که یکی حاضر بشه جلوی دوربین زخم‌های قدیمیش رو به کسی نشون بده خیلی شجاع هست و تازه باید یه پولی هم بگیره. از کجا به کجا رسیدم. ذهنم مادی شده که نشان دهنده اینه که کفگیر به ته دیگ که هیچی به ته اجاق گاز رسیده! 

مداد اتد تست زنی!!

از عنوان پست تعجب نکنید. چند روز پیش رفته بودم کتابفروشی که لوازم التحریر هم داشت تو صف صندوق بودم که دختر نوجوونی به همراه مادرش اومد و به فروشنده گفت آقا "مداد اتد تست زنی" دارید؟ منو میگی صورتم که هیچی کلا خودم شکل علامت سوال شده بودم. یه کمی معطل کردم ببینم "مداد اتد تست زنی" چه شکلی هست؟ یعنی اگه 20 سال پیش هم بود من اون وقتا تو کنکور قبول میشدم؟ خلاصه مداد رو که دیدم دیدم ظاهرش فرق چندانی با مداد اتد خودم نداره. از دختر خانم پرسیدم عزیزم یعنی این مداد چی کار میکنه؟ اون طفلکی هم فکر کرد من از جنگل‌های آفریقا اومدم و به عمرم مداد اتد ندیدم گفتم باهاش تست کنکور میزنن خانم!!! دیگه من نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر خنده. همرا من مادرش و چند تا خانم و فروشنده هم خندیدن. فروشنده می گفت این مدادها خودشون جواب درست تست رو تشخیص میدن. خلاصه من هنوز از این شوک درنیومده بودم که یه خانم دیگه ای گفت: آقا خودکاری که خودش رو پاک کنه دارید؟ یعنی تکنولوژی چقدر پیشرفت کرده تو این سال ها؟؟!!! خوبی دوباره دانشگاه رفتن من اینه که کم کم دارم به روز میشم. فک کنم همین فرمون رو برم دکتری هم می گیرم. 


چگونه رفتن را بیاموزیم.

چند روز پیش دوستی ماجرای طلاقش رو تعریف می کرد. دختر جوونی  که من اصلا  فکر نمی کردم ازدواج کرده باشه! دلیل هم حدیث تکراری خیانت همسر و ازدواج پنهانی بود. 21 سالش بوده که با عشق ازدواج کرده و همسر قبلی تازه با بهم زدن خواستگاری یه نفر دیگه به این دختر رسیده (ظاهرا عاشق سینه چاک هم بودن) بعد از چند سال به طمع پول یه نفر دیگه بدون دادن حق قانونی این دختر دنبال زندگی جدید رفته. من معتقد نیستم که هر زوجی تا آخر عمر باید در کنار همدیگر زندگی کنن اما رفتن هم یه قواعدی داره. این دوست الان تبدیل به آدمی شده که دیگه نمی تونه اعتماد کنه دوست داشتن و عشق که دیگه تکلیفش معلومه. یعنی بی خیال شدن و رفتن به سوی ادامه زندگی به همین راحتی هست؟ یادمه از قول دکتر شیری خوندم که موقع رفتن حتما برای طرف مقابل توضیح بدین و یه رابطه رو با  اس ام اس تموم نکنید. داستان این دوست رو که شنیدم با خودم گفتم کجایی دکتر هنوز هستن آدم هایی که برای طرف مقابل و رابطه شون به اندازه یک اس ام اس یا تلفن کوتاه هم ارزش قائل نیستن. به نظرم این آدم ها اینقدر ترسو هستن و از خودشون فرار می‌کنن که حتی شجاعت ندارن بگن که میخوان جدا بشن. این آدم‌ها بدون هیچ حرفی راهشون رو جدا می‌کنن و احتمالا با وجدانی بسیار آسوده به زندگی ادامه میدن غافل از اینکه چه ویرانی عظیمی رو پشت سرشون به جا گذاشتن. چه حس‌های زیبایی رو نابود کردن و انسانیت رو کشتن. البته این رفتن‌های ناگهانی فقط منحصر به روابط زوج‌ها نمیشه من که اطراف خودم تو هر رابطه‌ای این گسستن‌های ناگهانی رو بین دوستان و همکاران و اعضای یک خانواده هم می‌بینم. آمدن رو که بلد نیستیم حداقل رفتن رو بیاموزیم که برای نسل آینده حرفی برای گفتن داشته باشیم. 

پادشاه فصل ها و بوی ماه مهر!

باز هم پادشاه فصل ها با شکوه و وقار تمام تشریف آوردن و قدم سر چشم ما گذاشتن. اما هنوز از نم نم بارون خبری نیست که امید می رود زودتر محقق گردد. اووووه جمله چقدر ادبی شد! همین که هوا خنک شده یعنی این که تابستون بالاخره شکست خورد.

خب بعد از خیرمقدم گوئی به پادشاه فصل ها خدمتتون عارضم که بعد از ده سال دوباره مهرماه برای من هم رنگ و بوی درس و مشق گرفت. نه این که ترم پیش تو بهمن ماه شروع شد خیلی تو حس درس خوندن نبودم اما امسال از دیروز رفتم دانشگاه. پارسال موقع ثبت نام فکر می کردم که من باید مادربزرگ کلاس باشم اما در کمال تعجب دیدم مادربزرگ ها و پدربزرگ های واقعی هم سر کلاس بودن! تقریبا همه هم کلاسی ها شاغل هستن و مثل من درگیر مرخصی  گرفتن برای اومدن به کلاس. خلاصه که پیش اونا من نوباوه ام :)))) دوتا دوست همگام و همراه پیدا کردم. یکیشون هم سن و سالم هست و یکی دیگه با یه دهه اختلاف سنی. دوباره توانایی های ارتباطی ام رونق گرفته و با همه می تونم حرف بزنم و بگم و بخندم . فک کنم الان باید آهنگ اون سریال که می گفت: زندگی منشوری است دوار در حرکت باید پس زمینه این پست باشه. 

فعلا زیاد وقت دوستان رو نگیرم.

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

پ.ن: چرا آدم تو جوونی درک نمیکنه که وقتی ارتباط و اعتمادی خراب میشه دیگه درست بشو نیست؟‍‍!